جدول جو
جدول جو

معنی تن پروری - جستجوی لغت در جدول جو

تن پروری
خوش گذرانی، تن آسایی
تصویری از تن پروری
تصویر تن پروری
فرهنگ فارسی عمید
تن پروری
(تَمْ پَرْ وَ)
خودپروری و خودنوازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تن پروری
عمل و کیفیت تن پرور تن آسایی خوشگذرانی
تصویری از تن پروری
تصویر تن پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تن پروری
بطالت
تصویری از تن پروری
تصویر تن پروری
فرهنگ واژه فارسی سره
تن پروری
بطالت، بی کارگی، تن آسانی، تن آسایی، کاهلی، راحت طلبی، تنبلی
متضاد: سخت کوشی، خوش گذرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تن پرور
تصویر تن پرور
خوش گذران، تن آسا، تنبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم پروری
تصویر غم پروری
غم پرور بودن، پیوسته در غم و اندوه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(خوی / خی تَ پَرْ وَ)
عمل تربیت نفس، تن پروری. کنایه از خوشگذرانی. کنایه از تنبلی و بیقیدی
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ پَرْ وَ)
عمل ستم پرور. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ/خُرْدَ)
خویشتن پروردن. تربیت نفس، تن پروری کردن. تن پروردن
لغت نامه دهخدا
(جُ تَ)
خویشتن پروردن. تربیت نفس. خود پروردن. خویشتن پروری کردن، تن پروردن. خوشگذرانی کردن. تن پروریدن
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ کَ دَ)
خود را پرورش کردن. (ناظم الاطباء) :
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است کرا رهبری کند.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مْ مَ)
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) :
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید سهل گیرد
وگر تن پرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد.
سعدی (گلستان).
ندارند تن پروران آگهی
که پرمعده باشد زحکمت تهی.
سعدی (بوستان).
خردمند مردم هنرپرورند
که تن پروران از هنر لاغرند.
سعدی (بوستان).
وگر نغز و پاکیزه باشد خورش
شکم بنده خوانند و تن پرورش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ پَرْ وَ)
پروردن و تربیت کردن هنرمندان را. هنر را بزرگ داشتن. کوشش برای هنر:
نجوید کسی بر کسی برتری
مگر از طریق هنرپروری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
عمل دین پرور. پرورش دادن دین. عمل کردن به دین:
نکردی خدای جهان را سپاس
نبودی بدین پروری رهشناس.
دقیقی.
ترا کآمدستی به پیغمبری
پذیرفتم از راه دین پروری.
نظامی.
چو آمد گه دعوی و داوری
بدانش نمایی و دین پروری.
نظامی.
نگفت از سر داد و دین پروری
سخن چون بیابانیان سرسری.
نظامی.
جفا نه شیوۀ دین پروری بود حاشا
همه کرامت و لطف است شرع یزدانی.
حافظ.
و رجوع به دین پرور شود
لغت نامه دهخدا
(غَ پَرْ وَ)
غم پرور بودن. پیوسته در غم و اندوه بودن. رجوع به غم پرور شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
حالت و چگونگی دون پرور. تربیت دونان وناکسان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به دون پرور شود
لغت نامه دهخدا
(سُ خَمْ پَرْ وَ)
عمل سخن پرور. شاعری:
دلم بازبان در سخن پروری
چو هاروت و زهره به افسونگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از غم پروری
تصویر غم پروری
حالت و کیفیت غم پرور پیوسته در غم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
سعی درپیشرفت هنروهنرمندان: واین کمال کرم وغایت سخن رانی وهنرپروریست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل پروری
تصویر گل پروری
تربیت گل باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم پروری
تصویر ستم پروری
عمل و حالت ستم پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان پروری
تصویر جان پروری
عمل و کیفیت جان پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پرور
تصویر تن پرور
آنکه تن خویش را بپروراند و بیاساید تن آسا خوش گذران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پرور
تصویر تن پرور
((تَ. پَ وَ))
تن آسا، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
بی حال، بی عار، بی کاره، تن آسا، تنبل، تن پرست، خوش گذران، راحت طلب، تن آسان
متضاد: زرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد