خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
عمل دین پرور. پرورش دادن دین. عمل کردن به دین: نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین پروری رهشناس. دقیقی. ترا کآمدستی به پیغمبری پذیرفتم از راه دین پروری. نظامی. چو آمد گه دعوی و داوری بدانش نمایی و دین پروری. نظامی. نگفت از سر داد و دین پروری سخن چون بیابانیان سرسری. نظامی. جفا نه شیوۀ دین پروری بود حاشا همه کرامت و لطف است شرع یزدانی. حافظ. و رجوع به دین پرور شود
عمل دین پرور. پرورش دادن دین. عمل کردن به دین: نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین پروری رهشناس. دقیقی. ترا کآمدستی به پیغمبری پذیرفتم از راه دین پروری. نظامی. چو آمد گه دعوی و داوری بدانش نمایی و دین پروری. نظامی. نگفت از سر داد و دین پروری سخن چون بیابانیان سرسری. نظامی. جفا نه شیوۀ دین پروری بود حاشا همه کرامت و لطف است شرع یزدانی. حافظ. و رجوع به دین پرور شود